سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 92/2/21 | 12:4 عصر | نویسنده : امیرارسلان


یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش !

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت !

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا

مرگ : نه اصلا راه نداره ! همه چی طبق برنامست ! طبق لیست من الان نوبت توئه

مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر . . .

مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره ! توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت !

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت . . .

مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست و منتظر

شد تا مرگ بیدار شه . . .

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ، به

خاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنمترسیدم




پیچک